ایده هایی برای نوشتن

برای کسانی که کم و بیش به نوشتن علاقه دارند،نوشتن داستان های کوتاه زنگ انشا تو مدرسه از اولین تجربیات نویسندگی به حساب می آید.به ما موضوعی داده میشد.دبیر از ما میخواست دو الی سه صفحه درباره اش بنویسیم.موضوعات ساده و روزمره ای که اتفاقات یک دوران خاص را هم اغلب شامل میشدند.مثل:خاطره ای از تابستان،توصیف یک روز بارانی/آفتابی/برفی،لحظه سال تحویل،خاطره ای از سفر عید،اولین روز مدرسه و همچین موضوعاتی. تا جایی که من یادم می آید موضوعات چالش برانگیزی که برای نوشتن انشا داشتیم محدود و اندک بودند. یکیشان را هنوز به یاد دارم: من آدم آهنی یا مترسک نیستم سال سوم راهنمایی من از این موضوع یک داستان کوتاه فوق العاده نوشتم!

اما این موضوعات محدودند. بعد از یکی دوبار نوشتن اول از همه خود نویسنده کلافه میشود از کلیشه. اما یک سوال پیش می آید؛ این همه ایده جدید و داستان های کوتاه و بلند فوق العاده از کجا پیدا میشوند؟ طبیعتا سالها تجربه و ورق خط زدن پشت یک داستان کوتاه یک صفحه ای و خارق العاده پنهان شده. میخواهید راه صدساله را یک شبه بروید؟! نه نه صبوری بایدت!

وقتی کتابی را ورق میزنم با خودم فکر میکنم چه چیزی یک داستان خوب را از یه داستان متوسط متمایز میکند؟ نویسنده های حرفه ای کلمات را جور دیگری به کار میبرند. هر نویسنده دید خودش را دارد و اینجوری میشود که هزاران اثر متفاوت از یک موضوع ساده و معمول نوشته میشود. بگذارید یک مثال بزنم:

«آسمان مهتابی بود»

به این جمله دقت کنید.وجود ماه در آسمان به شکل های مختلفی میتواند توصیف بشود. ممکن است یک نفر به همین «مهتابی»بسنده کند. یک نویسنده دیگر بگوید: ماه در شب تیره میدرخشید. همچنین:

نور مهتاب صفحه تیره آسمان را دریده بود

ماه جلوه نورانی خود را نمایان کرده بود.

نور نقره فام ماه بر پرده ی سیاه آسمان افتاده بود

و…

همه چیز با خواندن شروع میشود. خواندن یک نویسنده تفاوتهایی با یک خواننده معمولی دارد. نویسنده ناخودآگاه روی جمله ها عمیق تر فکر میکند. ممکن است بارها یک متن یا کتاب را بخواند تا سر از ساختارش دربیاورد. و نکته مهمتر اینکه نوشتن و خواندن با هم ارتباط نزدیکی دارند. یکی از عادت هایی که خودم موقع خواندن دارم یادداشت کردن است. گاهی یک جمله جدید،کلمه ای با ساختار ناآشنا میبینم و سریع یادداشتش میکنم. و بعد ازین جمله های جدید در داستانم استفاده میکنم. آسمان مهتابی بود گاهی تکراری میشود. میشود جذابترش کرد. اما همانطور که خودتان میدانید،سخت است. ذهن موقع نوشتن آنقدر درگیر قصه ی داستان و شخصیت ها میشود که توصیف یک صحنه خیلی ساده میتواند تا ساعتها ادامه دادن داستان را متوقف کند. گاهی انقدر برای نوشتن یک جمله ساده فکر میکنیم که خسته میشویم.طبیعی ست!

اما عمل کردن به این نسخه میتواند جرقه ی یک ایده خیلی خوب را در ذهن روشن کند.

یک داستان بخوانید. کلمات،ترکیبات یا جملات جدیدی که میبینید را یادداشت کنید و بچسبانید جایی که دسترسی بهشان راحت باشد. حالا پیدا کردن یک ترکیب جدید خیلی راحت تر میتواند باشد.

میخواهید یک داستان جدید بنویسید ولی هیچ ایده ای به ذهنتان نمیرسد؟ کافی ست یکی از همان جمله ها را بنویسید اول صفحه و سعی کنید داستان را به روش خودتان ادامه بدهید. حدود 15 دقیقه خودتان رو موظف به ادامه دادن آن جمله کنید. جمله هایی که از دل داستانهای بقیه نویسنده ها بیرون کشیدید به همدیگر وصل کنید. تعجب میکنید از دیدن نتیجه اش.

پس جمع بندی مطالب:

1.بخوانید و چیزهای جدید را یادداشت کنید.

2.از ترکیبات جدیدی که پیدا کردید کمک بگیرید.

3.میتوانید یکی از جمله ها را بنویسید و داستانتان را با بال و پر دادن به ان جمله ادامه بدهید.

4.شلم شولبا بنویسید. حتی اگر بی سر و ته شد. قرار بر این است که یک ایده پیدا کنیم.

5.به نوشتن متعهد باشید.30  دقیقه سر جایت بنشین و سعی کن بنویسی.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی