آنچه دولت آبادی دید و شنید

آنچه میخوانید خلاصه ای از کتاب «دیدار بلوچ» است. سفرنامه ای کوتاه که با سبکی جدید به تحریر درآمده.

دیدار بلوچ شرح دیده ها و شنیده های محمود دولت آبادی از سفر پنج روزه اش به سیستان و بلوچستان است. سفری که برای دیدن یک دوست شروع شده است، ما را با آدم های جدیدی آشنا میکند.سفرنامه با شیوه داستانی تمام آنچه دولت آبادی در این سفر تجربه کرده به خواننده نشان میدهد. نثر روان این سفرنامه با سفرنامه هایی که تعریفشان را شنیده ایم یا خواندیم کاملا متفاوت است. چراکه نویسنده دیدش را برای ثبت حوادث کاملا حفظ کرده. یعنی دقیقا ما همان نگاه دولت آبادی در داستان های بلند و کوتاهش را در این سفرنامه هم میبینیم. و اگر صفحه اول کنار موضوع، سفرنامه قید نمیشد، به اشتباه می افتادید. بالاخره این سفرنامه است یا یک رمان دیگر؟

حین خواندن این سفرنامه کاملا میبینیم محمود دولت آبادی دقیقا چه نکته هایی را میخواهد برایمان روشن کند. یک فضای اجتماعی را برای ما رسم کرده که زندگی مردم بلوچ در سال 53 رو به ما نشان میدهد.

نیازی نیست من از دید ادبی این کتاب را بررسی کنم. دولت آبادی چه در دوران خودش و چه در بین نسل جدید نویسنده ها و خواننده ها جایگاه خیلی بالایی دارد. تصویرگری دقیق از حوادث، توصیفات ساده و روان و دور از پیچیدگی های اضافی مثل همیشه یک اثر قابل ستایش خلق کرده است. و بدون شک همین موضوع، قلم دولت آبادی را دوست داشتنی میکند.

75 صفحه پر از نکته های دقیق از نگاه موشکافانه دولت آبادی از وضعیت اجتماعی اقتصادی سیاسی و مذهبی مردم زاهدان به تصویر کشیده شده. چیزی که برای من جالب بود موقع خواندن داستان احساس کردم نویسنده میخواهد سعی کند دید ما را نسبت به آن تصویری که از سیستان و بلوچستان ساخته اند عوض کند. طوری که جمله ی: «چقدر احساس آرامش میکنم در میان این مردم» بارها کلامی و با اشاره به ماجراهای مختلف به خواننده اثبات میشود.

نویسنده بارها و بارها این موضوع را میگوید که اگر بلوچ ساکت و آرام است به خاطر برخورد با آدم های دورویی ست که وارد خاک شهر و روستایشان شدند و به بهانه آبادی، آبادانی را ازشان ربودند. اگر خونگرمی نشان نمی دهد (که حقیقتا اینطور نیست)، بیزاری از دورویی غریبه ها ست. همه ما موجودات باهوشی هستیم و حس ترحم و لبخند و کلام تصنعی را تشخیص میدهیم. پس چیز عجیبی نیست اگر از این بازیگری ناشیانه و قلابی بیزار باشد. یکی از همین آدم ها به پست نویسنده هم میخورد. کسی که خودش را شاعر میداند و با گذاشتن تخلص های چشم و دهن پر کن نقابی روی بی سوادیش در شعرسرایی میکشد. کسی که نیما و شاملو را به عنوان کسانی که «هیچی سرشان نمیشود» یا «کارش زار است» میشناسد، در حالی که کار خودش زارتر است!

 برای بلوچی که زمین و مال و دامش را ازش گرفته اند، چه راهی جز کارگری و گاها قاچاق می ماند؟ زمین خدا وسیع هست اما وقتی خاکی برای کشت و دامی برای پرورش نباشد، راهی برایش نمیماند.

به تصویرکشیدن علم و خرافه گرایی و تقابلشان با هم یکی دیگر از نکاتی ست که به آن اشاره شده. در قسمتی از داستان، در یک سمت مردی را میبینیم که در همه زمینه های علم و دانش سر آمد است و در آن دست مردی که سعی میکند برای تحقیر و خودنمایی داستان های خرافاتی تعریف کند. این قسمت های پایانی داستان، برای کسانی که همیشه با تبعیض های نژادی، لحن های تمسخرآمیز «به ظاهر متمدن ها» دست و پنجه نرم کرده اند از اعماق وجود با گوست و خون قابل لمس است.

پایان داستان با جملاتی کوتاه تموم میشود. انگار که دیگر حرفی برای گفتن نمی ماند. نه اشکی برای ریختن نه کلماتی بیشتر برای توصیف این حال عجیب…

«… من دچار سرگیجه میشوم. برمیخیزم و گورم را گم میکنم. امشب دیگر چه شبی ست؟! ما دیگر چگونه مردمی هستیم؟! به خود می آیم و می اندیشم: هرچه و هرجور ما نیز مردمی هستیم.»

دیدار بلوچ-محمود دولت آبادی

4 دیدگاه روشن آنچه دولت آبادی دید و شنید

  • خوبیِ این متن که به جای خود، اگه مخاطب متن اصلی رو خونده باشه واقعاً لذت بیشتری از این پست می‌بره، مثل من 🙂
    زنده باد 🙂

    • درسته این کتاب دولت آبادی به اندازه سایر آثارش مفصل نبود، اما به عنوان یک سفرنامه متفاوت و خاص همیشه ازش یاد میکنم.
      ممنون از نگاهتون

  • چه معرفی خوب و.. خلاصه و… درستی! بدون هیچ حاشیه ای…
    ایکاش منم بتونم یه روزی یه جوری اینجوری بنویسم “: )

    • هلن عزیز ممنون از نظرت. من نوشته های تو رو خوندم و به نظرم در نوع خودشون عالی هستن. برای بهتر شدن باید قدم های کوتاه و پیوسته برداری.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی