آنچه گذشت: 1 ، 2 سیروان بزرگترین چمدان را برداشت. از کنار شیدا رد شد و گفت: شیدا چی ریختی تو اینا؟ شیدا گفت: ای وای اون توش شکستنیه سیروان مواظب باش! کیوان گفت: ظرف و ظروف آوردی؟ شیدا خندید و گفت: نخیر سوغاتیای شماس. کیوان چمدانش را گذاشت زمین و به سمت سیروان دوید. چمدان بزرگ را از دستش کشید و گفت: تو رو خدا بده سیروان جان تو خسته ای. سیروان یک لحظه دسته ی چمدان را رها …