آنچه خواندید: 1، 2، 3 خاندان زند از خانواده های سرشناس شیراز بود. یکی از بزرگ ترین تولیدکننده و صادرکننده فرش دستبافت اصیل ایرانی. این شغل خانوادگی از پنج نسل قبل درست شده و دست به دست گشته بزرگتر شد، و تحت نظارت پسرهای خانواده و شوهر دخترهای محمد خان بود. البته همین اول بگویم که عمه ی بزرگ، شهناز بانو به کل از همه ی بچه های محمدخان جدا بود. خانواده عمه شهناز سالها پیش، کمی بعد ازینکه خانوم …
دسته: داستان دنباله دار
آنچه گذشت: 1 ، 2 سیروان بزرگترین چمدان را برداشت. از کنار شیدا رد شد و گفت: شیدا چی ریختی تو اینا؟ شیدا گفت: ای وای اون توش شکستنیه سیروان مواظب باش! کیوان گفت: ظرف و ظروف آوردی؟ شیدا خندید و گفت: نخیر سوغاتیای شماس. کیوان چمدانش را گذاشت زمین و به سمت سیروان دوید. چمدان بزرگ را از دستش کشید و گفت: تو رو خدا بده سیروان جان تو خسته ای. سیروان یک لحظه دسته ی چمدان را رها …
آنچه گذشت: 1 با ورود به قسمت اطلاعات دختر جوانی را دیدم که روی صندلی نشسته بود و پای مضطربش یک جا بند نبود. نفسی از سر آسودگی کشیدم و با سلام و خسته نباشیدی کوتاه اعلام حضور کردم. با دیدنم از جا بلند شد و گفت: hi! im so sorry but I was lost and my phone got turned off. (سلام متاسفم، من گم شده بودم و گوشی ام خاموش شده بود) خانومی که مسئول پیج کردن بود با …
اگر شما هم از آن هایی هستید که فکر میکنید همه عشق ها با دعوا و جر و بحث شروع میشود، اینجا دنبال آن عشق ها نباشید. عشق ما آرام آرام شروع شد. بدون دعوا بدون لج و لجبازی. اما من دیر دیدمش. دیر فهمیدم که دوستش دارم… و تا به خودم آمدم… دیدم که از دستش داده ام … حالا آرزو میکنم ای کاش با همان نگاه اول عاشقش میشدم و بیشتر کنارش بودم. شاید وقتی که رفت، انقدر …